امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

تبریککککککککککککککک

تبریک میگمممممممممممم بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا اگه گفتین چرا؟ بعد از گذشت یک سال 9 ماه از تلاش بی دریغ ما برای گریه نکردن  امیرعلی هنگام حمام آن هم با شدت زیاد و دور از جون چیزی شبیه خودکشی  خودش به این نتیجه رسید که ما که کارمونو میکنیم و میبریمش حموم پس نباید گریه کنه هفته پیش که بردمش حموم بدون گریه لباسشو در آوارد و لیفو دادم به دستش خودش رفت زیر دوش وایساد و اشاره کرد که صابون بدم بهش و شروع کرد به لیف کشیدن از شدت خوشحالی جیغ زدم و همسری رو صدا زدم. خودش میرفت زیر دوش و دستشو میگرفت بالا دیروز که بردمش حموم از ترس اینکه نکنه یادش رفته باشه و قیامت به پا کنه آروم لباسشو درآواردم هنوز وارد حموم نش...
29 مهر 1391

فدای تو

دوست دارم عاشقتم فدات بشم مامان و ببخش چون 8 ساعت از روز کنارت نیستم و وقتی میام خونه من خسته و تو خوابت میاد مامان فدای اون شیرین کاریهات بشه دیشب بعد از اینکه شامتو خوردی اومدی کنارم و دستتو حلقه کردی انداختی دور گردنم میخواستم قورتت بدم بعدشم که رفتیم خونه باباجون پابه پای ما که به مامان جون کمک میکردیم شما هم کمک میکردی ایشالا همیشه سلامت و سرافراز باشی فونت زيبا ساز ...
25 مهر 1391

مامان دانشجو شد

بعد از گذشته 6 سال از فارغ التحصیل شدنم امسال تصمیم گرفتم ارشد شرکت کنم و البته رشته ای که شرکت کردم متفاوت بود با رشته کارشناسی ام(میکروبیولوژی کجا و مدیرت تحول کجا). خوب خدا رو شکر قبول شدم. چهارشنبه رفتم واسه ثبت نام نصف و نیمه انجام شد آخه معلوم نشد ورودی مهر هستم یا بهمن. ایشالا که بتونم بخوبی همه درسامو پاس کنم.  
22 مهر 1391

شیرین کاری

سلام به همه این فسقلی ما روغن های مامان جونو از کارتن در آوارده و خودش به این صورت روی میز گذاشته اون موقع که میخواستیم سوار روروک بشه نمیشد حالا که ماشالا مرد شده دوست داره سوار روروک بشه فدات اون خنده هات عزیز دل مامان این یه ماهی میشد که یبوست داشت طفلکی خیلی اذیت شد دکتر گفت روده اش کم کاره و از خوردن بعضی چیزا مثل لبنیات و شیرینی و موز منع شده ایشالا که دیگه مشکلی پیش نمیاد فسقلی جونم هنوز نمیتونه یه جمله کوتاه بگه فعلا تو کار تک کلمه ایه گوجه،شیشه،عمه،شکر از دایره لغات جدید امیرعلیه آخیش من مشکل آپلود کردن عکس و با نی نی وبلاگ داشتم آخه هر کاریش میکردم بازم پیغام حجم و فرمت و میداد واسه همین از سای...
15 مهر 1391

عجب شهریوری بود امسال

از شهریور ماه بگم ماه عروسی از اول ماه عروسی بود تا آخر ماه ایشالا که همیشه عروسی باشه ولی زیادیش هم خوب نیست خسته شدیم هر شب حاضر بشیم و آخر شب خسته و کوفته بیایم خونه و آز همه بدتر آرایش پاک کردنه شهریور ماه با عروسی شروع شد از هشتم تا چهاردهم هم رفتیم زنجان و پشت سرهم عروسی تا آخر شهریور امیرعلی که عاشق نانای کردنه تا میگفتیم امیر بدو بیا میخوایم بریم عروسی  نانای کنیم بدوبدو می اومد تا لباساشو بپوشم اولین عروسی دست منو میگرفت که بریم وسط.خودش می رقصید و منم کنارش بودم. اما عروسی های بعدی دیگه کاری به کار من نداشت و خودش میرفت. یکی از حنابندون های که رفتیم همه میگفتن رفتی خونه واسش اسفند دود کن خلاصه به امیرعلی که کل...
1 مهر 1391
1